Sunday, September 26, 2004

سلام

خاطره يك نفر با دختر خالش
اون دوسال از من بزرگتره وقتی که بچه بوديم زياد با هم بوديم تا اينکه يه کم بزرگتر که شدم .اون جلوی من لباسای تنگ و چسبون ميپوشيد و يا اينکه جلوی من لباسش رو عوض ميکرد و منم که تازه فهميده بودم که دختر چه نعمت گرانبهايی هستش از فرصت استفاده ميکردم و قشنگ تمام بدنش رو ورانداز ميکردم واقعا وقتی او پستونهای قشنگش رو زير کرستش ميديدم دلم ميخواست تا جايی که ميتونم بخورمشون .يا اينکه وقتی پر وپای سفيدش رو ميديدم يا کونش رو از خودم بيخود ميشدم ولی انگار اون اصلا به اين چيزا اهميت نميداد و منم ازاينکه سر صحبت رو از سکس باز کنم ميترسيدم و لی هميشه تو ذهنم کس توپول و سفيدش رو ليس ميزدم.يه دفعه که من داشتم توی اتاقم با اينترنت کار ميکردم و چت ميکردم بدون اينکه من بفهمم اومد توی اتاقم وقتی که فهميدم يه نفر تو اتاقه از ترس داشتم ميمردم چونکه يه دستمم توی شورتم بود و داشتم سکس چت ميکردم وبا يه دختره حرف ميزدم(البته اين رو بگم که توی رومهای ايرانی ها هيچ دختری رو نميشه پيدا کرد که ويس و وبکم داشته باشه اگه زبانتون بدک نيست برين تو رو مهای خارجيا حالشو ببرين) اره همچين که ما مشغول بوديم برگشتم ديدم که سعيده پشت سرم واساده.دست و پام رو گم کرده بودم .ولی اون با خونسردی کامل چيزی رو که هميشه دوست داشتم بشنوم گفت.گفت که چرا اين همه خودتو زجر ميدی مگه دختر خالت مرده که با اين خارجيا داری ميچتی.من همين جور ماتم برده بود که دارم خواب ميبينم يا اينکه منو سر کار گذاشته.ولی اومد جلو .منم که فهميدم نه ايندعه شانس بهم رو کرده مثل ادمای قحطی زده که غذا پيدا ميکنن پريدم و شروع کرديم به لب گرفتن واقعا که عجب لبای گرمی داشت .همين که داشتيم لب ميگرفتيم و من گردنشو ليس ميزدم پيرهنش رو از تنش در اوردم و با دستام شروع کردم به ور رفتن با اون پستون های بزرگ و سفيدش .کرستش رو سريع بدون اينکه بفهمم چطوری در اوردم و شروع کردم به خوردن پستونش .وای که حالی داد واقعا همونی بو دکه فکشو ميکردم.کيرم راست کرده بود اساسی بعد چند دقيقه که روی پستوناش افتاده بودم اون يواش يواش اوماد پايين و شروع کردبه دراوردن شلوارم و شورتم.و شروع کرد به ساک زدن کيرم.وای داشتم ميمردماز هيجان ديگه داشت ابم ميومد بهش گفتم الان ابم مياد.اون بس کرد و رفت رو تخت دراز کشيد منم پشت سزش رفتم و شلوار رو در اوردم و يه کم ار رو شورت با کسش ور رفتم و تو دستم گرفتم کسش رو.يه کس توپول خوشگل .شورتشو دراوردم و شروع کردم به خوردن و ليس زدن کسش.يه کس بدون موی صورتی.هرچی بيشتر ميخوردم اه و اوه اون بيشتر ميشد و داد و هوار راه انداخته بود تا اينکه ديگه طاقت نياوردم و ميخواستم مثل ديوونه ها بکنم تو کسش که با ترس گفت من هنوز دخترم .منم سريع مثل اينا که ميخواد يه کاری رو تموم کنه کيرم رو کردم تو کسش.وای که چه حالی ميداد.اوايل يه کم سخت ميرفت تو و داد و هوار سعيده به هوا رفته بود ولی بعد يه مدت همه چی عادی شد . تا اينکه ابم داشت مياومد کيرم رو در اوردم و ريختم رو کمرش.بعد با هم رفتيم حموم و اومديم و يه چند دقيقه ای دراز کشيديم.(البته بگم که ابن فرصت استسنائی در نبود داييم توی دفتر کارش که ميشه گفت يه جوراييی زير خونه ماست رخ داد من توی شرکت اوخاطره يك نفر با دخترخاله اشاون دوسال از من بزرگتره وقتی که بچه بوديم زياد با هم بوديم تا اينکه يه کم بزرگتر که شدم .اون جلوی من لباسای تنگ و چسبون ميپوشيد و يا اينکه جلوی من لباسش رو عوض ميکرد و منم که تازه فهميده بودم که دختر چه نعمت گرانبهايی هستش از فرصت استفاده ميکردم و قشنگ تمام بدنش رو ورانداز ميکردم واقعا وقتی او پستونهای قشنگش رو زير کرستش ميديدم دلم ميخواست تا جايی که ميتونم بخورمشون .يا اينکه وقتی پر وپای سفيدش رو ميديدم يا کونش رو از خودم بيخود ميشدم ولی انگار اون اصلا به اين چيزا اهميت نميداد و منم ازاينکه سر صحبت رو از سکس باز کنم ميترسيدم و لی هميشه تو ذهنم کس توپول و سفيدش رو ليس ميزدم.يه دفعه که من داشتم توی اتاقم با اينترنت کار ميکردم و چت ميکردم بدون اينکه من بفهمم اومد توی اتاقم وقتی که فهميدم يه نفر تو اتاقه از ترس داشتم ميمردم چونکه يه دستمم توی شورتم بود و داشتم سکس چت ميکردم وبا يه دختره حرف ميزدم(البته اين رو بگم که توی رومهای ايرانی ها هيچ دختری رو نميشه پيدا کرد که ويس و وبکم داشته باشه اگه زبانتون بدک نيست برين تو رو مهای خارجيا حالشو ببرين) اره همچين که ما مشغول بوديم برگشتم ديدم که سعيده پشت سرم واساده.دست و پام رو گم کرده بودم .ولی اون با خونسردی کامل چيزی رو که هميشه دوست داشتم بشنوم گفت.گفت که چرا اين همه خودتو زجر ميدی مگه دختر خالت مرده که با اين خارجيا داری ميچتی.من همين جور ماتم برده بود که دارم خواب ميبينم يا اينکه منو سر کار گذاشته.ولی اومد جلو .منم که فهميدم نه ايندعه شانس بهم رو کرده مثل ادمای قحطی زده که غذا پيدا ميکنن پريدم و شروع کرديم به لب گرفتن واقعا که عجب لبای گرمی داشت .همين که داشتيم لب ميگرفتيم و من گردنشو ليس ميزدم پيرهنش رو از تنش در اوردم و با دستام شروع کردم به ور رفتن با اون پستون های بزرگ و سفيدش .کرستش رو سريع بدون اينکه بفهمم چطوری در اوردم و شروع کردم به خوردن پستونش .وای که حالی داد واقعا همونی بو دکه فکشو ميکردم.کيرم راست کرده بود اساسی بعد چند دقيقه که روی پستوناش افتاده بودم اون يواش يواش اوماد پايين و شروع کردبه دراوردن شلوارم و شورتم.و شروع کرد به ساک زدن کيرم.وای داشتم ميمردماز هيجان ديگه داشت ابم ميومد بهش گفتم الان ابم مياد.اون بس کرد و رفت رو تخت دراز کشيد منم پشت سزش رفتم و شلوار رو در اوردم و يه کم ار رو شورت با کسش ور رفتم و تو دستم گرفتم کسش رو.يه کس توپول خوشگل .شورتشو دراوردم و شروع کردم به خوردن و ليس زدن کسش.يه کس بدون موی صورتی.هرچی بيشتر ميخوردم اه و اوه اون بيشتر ميشد و داد و هوار راه انداخته بود تا اينکه ديگه طاقت نياوردم و ميخواستم مثل ديوونه ها بکنم تو کسش که با ترس گفت من هنوز دخترم .منم سريع مثل اينا که ميخواد يه کاری رو تموم کنه کيرم رو کردم تو کسش.وای که چه حالی ميداد.اوايل يه کم سخت ميرفت تو و داد و هوار سعيده به هوا رفته بود ولی بعد يه مدت همه چی عادی شد . تا اينکه ابم داشت مياومد کيرم رو در اوردم و ريختم رو کمرش.بعد با هم رفتيم حموم و اومديم و يه چند دقيقه ای دراز کشيديم.(البته بگم که ابن فرصت استسنائی در نبود داييم توی دفتر کارش که ميشه گفت يه جوراييی زير خونه ماست رخ داد من توی شرکت اون کار ميکنم دختر خالم هم منشی اونجاست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home